پرهام پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

پرهام مهربونم

سپیدان و برف

یکی از روزهای تابستان زمانی که پرهام رو از مهد برداشتم ، بهش گفتم مامان دوست داری الان کجا بری که بهت خوش بگذره ، هر جا دوست داشته باشی با هم می ریم.توی فکرم این بود که می گه خانه امیر حسین ( پسر عموی پرهام ) یا شهر بازی گاندو ، یا پارک .   ولی گفت دوست دارم برم کوهستان ، گفتم کوه دوست داری بری  ، گفت نع کوهستان که پر از برف باشه ،   بهش گفتم مامان الان فصل برف نیست ، چند ماه دیگه باید صبر کنی تا برف بیاد .   خیلی وقتا ازم می پرسید پس کی برف می آد ، می گفتم هر وقت هوا خیلی سرد بشه ، هوا سرد می شد می پرسید پس چرا برف نمی آد ؟؟؟ خلاصه پسرمون حسابی دلش هوای برف داشت .   متاسفانه امسال...
24 اسفند 1395

تولد نیما ، بهترین پسر دنیا

تولد نیما ( پسر خاله پرهام ) 28 بهمن ماه هست ،   امسال هم مطابق هر سال مهناز می خواست توی همین روز واسه نیما یه تولد کوچک بگیره ولی از اونجا که مصادف با یه مراسم دیگه شده بود تصمیم بر این شد  با یک هفته تاخیر جمعه 6 اسفند برگزار بشه،     پرهام روز تولد نیما واسش یه کلیپ درست کرد و تولدش رو بهش تبریک گفت ، خاله مهناز می گفت این کلیپ رو روزی 100 دفعه نگاه می کنیم .   روز جشن تولد هم پرهام شیک و مرتب کرد و رفتیم خانه مامان ، جشن اونجا برگزار می شد .   طبق معمول همیشه پرهام همین که کیارش و کیانوش رو دید شروع کرد به دویدن ، منم دیدم لباسش مناسب نیست یه لباس راحتی که خ...
24 اسفند 1395

سفر به بوشهر

ماجرا از اونجا شروع شد که مهناز (خواهرم )  تصمیم گرفت 25 آذر ماه یه سفر چند روزه به بوشهر داشته باشه   و از اونجا که داداشم (علیرضا)  بوشهر زندگی می کنه همه رو دعوت کرد ، ما هم از خدا خواسته قبول کردیم ،   مامان و آقا هم گفتن اگه حمید بیاید ما هم می آیم ، حمید و خانواده اش هم اوکی دادن و به این ترتیب کل خانواده به غیر از غلامرضا عازم سفر شدیم .    پنچ شنبه بعد از اینکه محمد از اداره به خانه آمد تقریبا ساعت 4 بعداز ظهر به سمت بوشهر حرکت کردیم ،   پرهام بیشتر طول سفر رو خوابید و این از اونجا نشأت می گرفت که بهار بهش گفته بود  "خانه ما که دور نیست ، می خوابی وقتی ...
24 اسفند 1395
1